به پیری همی‌گفت روزی پسر
که ای دیده حال جهان سر به سر
به بیهوده گشته فراز و نشیب
فروخوانده دفتر،‌ نوشته کتیب
به گرد جهان گشته بیرون ز حد
شده سال عمر تو افزون ز صد
مصاحب شده با خواص و عوام
سحرگاه عمرت رسیده به شام
فریب جهان آزموده بسی
می دوستی خورده با هر کسی
ز لفظ بزرگان شنیده سخُن
مثال جهان پیش من عرضه کن
حذر کن از این تارم خوش نهاد
که در وی مقیمی ز مادر نزاد
می عشق با هر که در جام کرد
بیفکند جائی و خونش بخورد
در او زحمت و بی نوائی و رنج
در او راحت و پادشاهی و گنج
اگر طالبش رنج و زحمت برد
همه مال و ملکش به دست آورد
به کیوان رساند بنای سرای
ز رفعت نبیند همه شست پای
به آخر چو بیرون رود از جهان
برابر شود با فرومایگان
کرا ماند و نسبت او به چیست؟
طریقش مناسب به احوال کیست؟
بگفتا شنیدم که فرزانه‌ای
به گنجی در آمد به ویرانه‌ای
بسی لعل و مرجان و یاقوت دید
در او عمر صد ساله را قوت دید
در افتاد و می‌کرد مالی به کف
مبادا که واقف شود ناخلف
قبا را برون کرد و بنهاد پیش
زر و لعل را شاند بر جای خویش
به تعجیل آمد که آید به در
به رویش روان بسته شده راه در
که آنجا حکیمی طلسمی نهاد
که با زر نمی‌شد کس آن را گشاد
بیفکند زر چون گرفتار گشت
درش باز شد چون که بی‌بار گشت
برون رفت و بگریست بیچاره مرد
که زر رفت و او جامه‌ها پاره کرد
الا تا غرور جهان نشنوی
که بی زور مانی و بی زر شوی
درین طاق پیروزهٔ گرد گرد
و زین تیز رو قبهٔ لاجورد
امانی نخواهی به جان یافتن
ز سویش بباید عنان تافتن
جهان کو تن خلق را هست کاست
یکی بیضه از صُلب دار فناست
تو آن به کزین بیضه بیرون شوی
که طوطی طیار میمون شوی
ایا صاحب عقل و نفس سلیم
که ره می‌نوردی به امید و بیم
عبادت گُزین و به طاعت گرای
ز تو بندگی مرحمت از خدای
چهل صبح یزدان ترا پرورید
ز تو مایهٔ معرفت آفرید
خرد داد و ادراک و نفس و روان
دل و فکرت و هوش و چشم و زبان
کز این‌ها توان حکمت آموختن
چراغ یقین شاید افروختن
توانی که گوئی حدیث صواب
به وقت سؤال، به گاه جواب
توانی شنیدن ز ما این سخُن
در این‌ها که گفتم تأمل بکن
ترا ساز دانش همه حاصل است
ترا قوّت ناطقه کامل است
چرا باید ای دوست ضایع شدن
به کم باید از دهر قانع شدن
برو حکمت آموز ای نیکمرد
چو باد صبا گرد عالم بگرد
ز هر گل که بر وی رسی بوی گیر
چو عطار باش و مسایل عبیر
ز گرمای جهل است جان تو خوار
ز شاخ معانی بر او سایه دار
عمل کن چو فارغ شوی از جدل
درخت است علمت، برِ او عمل
گروهی که در خانهٔ دین کس‌اند
به عین الیقین از عمل می‌رسند
وگر علم داری و کاریت نیست
درخت تو خشک است و باریت نیست

دیدگاهتان را بنویسید