خواهم که بربندم دگر این چشم عاشق ساز را
در پردهٔ معنی کشم این عشق صورت باز را
ای عندلیب این پر زدن سهل است گرد بوستان
می‌باید از پروانه‌ای آموختن پرواز را
نازم به آن بت کز ادب بهر قدومش قدسیان
از پر مرغان حرم گسترده پا انداز را
از لن‌ترانی گر شبان بیهوش شد نبود عجب
عاشق کجا تاب آورد چون بشنود آواز را
نیرنگ ساز من مبین در گوشه گیران حرم
تا سحر چشمت نشکند هنگامهٔ اعجاز را
با چشم ناوک زن بگو کز غمزه‌ها دل خون کند
کز تازه دلها طعمه به آن نازنین شهباز را
آمد سمند انگیخته هر سو شکار آویخته
فیضی تو بک ره سر مده گلگون میدان تاز را

دیدگاهتان را بنویسید