مستانه سخن می‌رسد از لب به لب ما
عشق است که بربسته زبان ادب ما
مستیم از آن می که به قرابه نگنجد
زین ساغر و پیمانه نباشد طرب ما
ما شمع نسوزیم و به مهتاب نسازیم
خورشید بود انجمن افروز شب ما
فریاد که دوریم ز مطلوب دل خویش
چندانکه دراز است زبان طلب ما
در کام نهنگ و دهن شیر بخوابیم
رشک است بر آسودگی بوالعجب ما
گر خود همه بر طوبی فردوس بر آیند
کس را نرسد دست به شیرین رطب ما
ما را همه خوانند در این میکده فیضی
از مبدأ فیاض همین است لقب ما

دیدگاهتان را بنویسید