هیچ ز سر برون نشد عشق هوس پرست ما
بس که به سر زدیم دست، آبله کرد دست ما
بست گره به سینه خون، ناله گشاد از درون
داد به دست صد هوس، عشق گشاد و بست ما
سنگدلان چه میکنند، این همه قصد عاشقان
ساغر آبگینهایم سهل بود شکست ما
قبله صلیب ابروئی چون نکنم کز ازل
راهب دیر حسن شد دیدهٔ بتپرست ما
پا به گل هوس کند رقص سرود بیخودی
راه فرشته میزند زمزمهٔ الست ما
رشتهٔ حسن و عشق را کرده گره به یکدگر
غمزهٔ نیم مست او چشم تمام مست ما
تا لب ما چنین که شد خشت رواق میکده
زود بود که بنگری بر سرخم نشست ما
درع دعاست در برت ورنه به صید آرزو
ناوک آتشین جهد نیمه شبان ز شست ما
فیضی اگر فتد سخن زیر و زبر نفس مزن
رهبر قدسیان بود فکر بلند و پست ما