خیز و دریوزهٔ اقبال کن از حضرت ما
که کم از هیچ سپاهی نبود همت ما
فتح کونین ز جولانگه ما جوی که هست
عشق را دوش گران از علَم دولت ما
نظر فیض چو بر خاک نشینان فکنم
مور را مغز سلیمان رسد از قسمت ما
حاجبان درِ ما برهِنه تیغاند همه
آرزو کیست که هنگامه کند خلوت ما
سر فرو برده به جیب و دو جهان مینگریم
عشق از تار نظر بافت مگر کسوت ما
دیدهٔ ما به تماشای حقیقت باز است
عقل کل میرمد از کوکبهٔ حیرت ما
خضر کوتاه بقاء باد به چشمش یا رب
هر که در دیر مغان میطلبد فرصت ما
فیضی ساده ضمیریم گرت باور نیست
روی معنی نگر از آینهٔ صورت ما