خسرو عشقیم و دل گلگون عالم گرد ما
گوهر انفاس باشد گنج باد آورد ما
بر همه سوز دل ما خاکساران روشن است
آفتاب عشق کی ماند نهان در گرد ما
دردمندانیم با درد مَحبت کرده خوی
نیست بیدردان عالم را خبر از درد ما
گو تن ما شو کبود از سنگ بیدردان که هست
آسمان درد را خورشید روی زرد ما
نیست با آسودگان دهر ما را نسبتی
خضر و آب زندگی، آتش بود در خورد ما
ناز پرورده ز گرم و سرد عالم بیخبر
نیستی آگه ز اشک گرم و آه سرد ما
شد دل ما فیضی از دست و که میداند چه شد
خان و مان عقل میپرد از جنون پرورد ما