ای چرخ کینه جو که روی برخلاف ما
آگه نه‌ای ز نالهٔ اخترشکاف ما
ای صبح دم مزن که کم از آفتاب نیست
آئینه‌ای که هست نهان در غلاف ما
خون دل است بر لب و خونابهٔ جگر
زین ساقیان بزم نشین دُرد و صاف ما
از جا نمیرویم ز ناسازی وصال
بی صبر نیست این همه در عشق لاف ما
از بار ما به آب فرو می‌رود زمین
آه از گرانی غم چون کوه قاف ما
ما نافه سوی خار مغیلان نمی‌کشیم
صد کعبهٔ مراد بود در طواف ما
فیضی چه سود کوشش بخت ستیزه کار
خود آسمان سپر فکند در مصاف ما

دیدگاهتان را بنویسید