نیست چون سنگدلان کوهکنی پیشهٔ ما
عاشقانیم که بر پای رسد تیشهٔ ما
باغبان گل خویشیم که میپیوندد
شجر وادی ایمن به رگ و ریشهٔ ما
چشمهٔ ما به چمنزار هوس نم ندهد
لاله را مغز بسوزد گل اندیشهٔ ما
عقل گو غوطه خور گریهٔ خود باش که باز
دیو رم میکند از قهقههٔ شیشهٔ ما
بر زمین صید کنان پا منه ای گرگ دلیر
مأمن شیر بود خار و خس بیشهٔ ما
فیضی سوخته ناسوری زخم دل ماست
درد این کار بپرسید ز همپیشهٔ ما