عشق تا پای بیفشرد در اندیشهٔ ما
همه معشوق تراود ز رگ و ریشهٔ ما
ساربان ناقهٔ لیلی مهل این دشت بلاست
چنگ با شیر زند خاربن بیشهٔ ما
ما از آن کوه کنانیم که مشاطهٔ عشق
کرده آئینهٔ شیرین صنمان تیشهٔ ما
از تف بادهٔ ما بال ملایک بگداخت
وای آن روز که برق جهد از شیشهٔ ما
عشق را شیردلانند که برمیتابند
زهرهٔ بی جگران آب کند بیشهٔ ما
سوختم از دم این دود نهادان فیضی
به چراغی برسان روغن اندیشهٔ ما