فردا که بنگرند به روی سیاه ما
باشد که طفل اشک شود عذرخواه ما
زان جرم میکنیم که از کاه کمتر است
پیش نسیم لطف تو کوه گناه ما
مشکل اگر به کعبهٔ مقصود پی بریم
زین‌سان که گشته‌اند بتان سنگ راه ما
چون روز ما سیاه نباشد که می‌شود
خورشید تیره از نفس صبحگاه ما
از مزرع سپهر چه حاصل که هر شبی
آتش زند به خرمن مه برق آه ما
انکار ما به محکمهٔ عشق تا به کی
ای مدعی دو دیدهٔ تر بس گواه ما
فیضی ز دشمنان نتوانیم حرف زد
گر التفات دوست نباشد پناه ما

دیدگاهتان را بنویسید