ریخته خون جگر از چشم ما
کل اناء یترشح بما
ریختم از دیده دمادم سرشک
فامتلاء الارض به والسما
پرده کش از پیش و نما روی خود
تا دل و جان پیش کنم رونما
سر مکش از من که به خون دل
سرو قدت یافته نشو و نما
هر که به خورشید رخت گرم شد
سایه نخواهد اگر آید هما
رفتم و مانده دل و جان بر درت
قد جعل الجنة مثواهما
سیمبران از خرد و صبر و هوش
هرچه ز فیضی است از آن شما