وه که مأوی بلا شد جای ما
وای بر ما، وای بر ما، وای ما
رفته‌رفته عرصهٔ عالم گرفت
مرکب اشک جهان پیمای ما
موج خیز عشق بیرون میکشد
گوهر راز از دل دریای ما
ذره مقداریم اما پُر بود
نُه صدف از گوهر یکتای ما
ما و زندان شکیبائی که عشق
ماند زنجیر گران بر پای ما
عشق ما را کرد چون سلطان فقر
خامشی پس کوس استغنای ما
رفتم از کویت مگر پرسی چه شد
فیضی دیوانهٔ شیدای ما

دیدگاهتان را بنویسید