کی بشکند خمار به جام و سبوی ما
ساقی بریز میکدهای در گلوی ما
آن پاک گوهریم که صد ره نمودهاند
آتش برون و باده درون شست و شوی ما
دانستهاند مستی ما منکران عشق
کز بام کعبه میگذرد های و هوی ما
تا دست غیب بر گِل ما جرعهای بریخت
در مستیاند رقصکنان مو به موی ما
ای گریه خون بریز که رنگی ندیدهاند
گلهای خنده در چمن آرزوی ما
از جوی تا به باغچهٔ خنده آب ده
کز آبروی ماست همه آب جوی ما
لبریز باد ساغر ما کاندرین بهار
دریوزه میکند چمن از رنگ و بوی ما
قدر برهنه پائی ما را ز ما بپرس
کز خاک پای ماست همه آبروی ما
فیضی دو کون را به تماشا طلب که عشق
هنگامه گرم ساخته از گفت و گوی ما