در بادیهٔ عشق مزن گام تمنا
عاشق نبود آنکه برد نام تمنا
کو آنکه به هر چشم زدن غمزهٔ شوخش
میداد به دست مژه پیغام تمنا
من مضطرب از شوق و به هم راست نیاید
آغاز وصال تو و انجام تمنا
هم کاسهٔ آن دردکشم من که در این بزم
زهر آب فنا ریخته در کام تمنا
ای وای من و وای دل پرهوس من
زین گونه اگر بگذرد ایام تمنا
او انجمن آرای حریفان و من از دور
خونابهٔ حسرت کشم از جام تمنا
پی بر پی آن رهرو عشقم که چو فیضی
کام دل خود یافت به هنگام تمنا