من و رندی و سیر مشربها
تا بگیرد قرار مذهتها
جان فدا کردههای جانان را
چه تفاوت ز حشر قالبها
آن گران خواب را به خلوت ناز
چه خبر از خروش یا ربها
به خیالش خوشم که نگذارد
خواب بر گرد دیدهام شبها
غرق دریای عشق آزاد است
از بلندی موج غبغبها
ای فلک سوی او رهم بنمای
ورنه آتش زنم به کوکبها
فیضی از گفت و گوی عشق خموش
سوخت این آتشین زبان لبها