[رباعیات – دیباچه]
[ از روی نسخهٔ خطی سنا، مقابله با نسخهٔ خدابخش و نسخهٔ مجلس ۱ و ۲]
بسم الله الرحمن الرحیم
تیر شهاب است به دیو رجیم
تا بنماید زو جای غرور
راهروان را ره اللهُ نور
شکری از مصر کلامش خورند
ره ز ملامش به سلامش برند
غزل
السلام ای نُه فلک سرگشهٔ کار شما
عقل کل دیباچهٔ دیوان اسرار شما
السلام ای نخفهٔ روح القدس یعنی مسیح
بسته نطق او خجالت پیش گفتار شما
السلام ای علم و فضل انبیاء و اولیاء
پرتوی از آفتاب و ماه انوار شما
السلام ای هرچه گویند و کنند اهل کمال
وصف گفتار شما و شرح کردار شما
السلام ای کل شئی هالک الا وجهه
هست از روی حقیقت مغز اشعار شما
السلام ای پادشاهان جهان سروری
بهر فخر و سربلندی نقش دیوار شما
السلام ای بندهٔ سرگشته را، یعنی سحاب
کرده آزاد از دو عالم شوق دیدار شما
السلام ای رهروان راه اسری را تمام
شوق دیدار شما، معراج رفتار شما
السلام ای معدن و دریا شدن تحقیق را
نکتهٔ کافی از آن لعل دُرر بار شما
رباعی
کس را اول نخوانده این نسخه ولید
دور است ازو چنانکه از پاک پلید
یعنی که درو پیوست علم و فن را
ابواب مقفل است و دیباچه کلید
و بالله التوفیق بدان نورک اللّه تعالی که نطق در حد ذات خود که آثار نفخت فیه من روحی است به حق هادو مذلّ است و در شقوق مختلف عالم که اسباب و مظاهر اویند رادّو مضلّ است کما قال الله تعالی یهدی من یشا‌‌ء و یضل من یشاء.
[نظم]
از هر حالی که مرد را پیدا گشت
واگشت اگر به ما همه زیبا گشت
هر که به ما چون و چرائیش افتاد
زو دیو فرامشی ره او واگشت.
این خلق اگر طیب و طاهر گشتند
ور گمره و آلوده و باهر گشتند
بعضی حیران وجد ظاهر گشتد
بعضی سرگشتهٔ مظاهر گشتند
خوش آن معصیت که بر در جبار به استغفار روند و آه از آن طاعت که به خود و خلق گرفتار شوند، هر نیک و بدی نیست مگر دلیلی به آن رب غفور که الا الی الله تصیر جمیع الامور.
رباعی
انسان عدد احد به جهر و سرّ یافت
چون پنجره که شمع ازو بیرون تافت
ضال است آن کس که کثرت پرتو دید
مهتد آن کو به وحدت شمع شتافت
آن کسان که خود را چنین شناختند نبوت یافتند و آنان که در پی ایشان برای ارشاد شتافتند ولایت دریافتند.
رباعی
در جهر اعداد کفر و دین دید یکی
در سرّ احد نور یقین دید یکی
شمع است وجود آدمش پنجره پیش
هستند چنین همه، چنین دید یکی
اگر ادراک قاری در تأویل پنجره بودن انسان نه کافیست درین دو رباعی آینده اگر تفکر کنند وافی و شافی‌ست:
رباعی
شمعیست پس ِمشبکی در یا حی
واگشت به اوست رشد و دیگر همه غی
یعنی انسان هرچه کند یا گوید
حق است تراونده به اسما از وی
رباعی
نوری که نفخت فیه را مضمون شد
ناطق در وصف هر کم و افزون شد
آن ذات که در وجود خود بیچونست
در تافت بر آدمی و چند و چون شد
اگر محرم راز وهو معکم اینماکنتم شوی، پرتو اوست. هر چه کنی و اندیشی، بکوش تا انسان شوی و به هر جانب روی بلکه هرچه از هر که شنوی.
رباعی
نیک و بد و شادی و غم از تست به تو
هر گفت و شنفت عالم از تست به تو
و هو معکم بگوش من میگویند
کاخبار پیمبران هم از تست به تو
درویشی از صاحب نظری طلب هدایت کرد و در رباعی استفسار این آیه کرد:
رباعی
و هو معکم نهایت آمد دین را
من سرگردان هزار دین و آئین را
او با من و من به هر طرف میگردم
پیش که توان گفتن آخر این را
آن صاحب نظر در رباعی این معیت را تفسیر نمود و او را راه بازگشت با او داد، که ازینش گزیر نبود.
رباعی
در پردهٔ راز ما جهان آرائی‌ست
که آیینه اوست، هرکجا زیبائی‌ست
چون او با ماست، ما کرا میجوئیم
هر لحظه اگر نه پرتوش بر جائی‌ست
این معیت درونی و بیرونی و چندی و چونی نیست، چرا که زمینی و آسمانی نیست، بلک هر زمان ترا سوزی و سازی دارد و در آن سوز و ساز حکمتی و رازی دارد. حاصل معرفت الٓه به وقت انسان رسیدن است و به وقت انسان رسیدن او را عین خود دیدن است تا محرم راز گردی و به او باز گردی.
رباعی
کس را چشم الٓه بینی و شهود
نایافته ره به وقت انسان نگشود
ان ادعوا الی اللّه که نبی میفرمود
معنی الی اللهش الی وقتی بود
این احتضار که نفس و رب شناختن است، نظر بصری از صاحب نظری راهنما ساختن است
رباعی
دل ز دل آمد به صفا و حضور
شمع ز شمع دگر اندوخت نور
قبض دلم عشق به یک شم بُرد
قفل بزرگ آمد و مفتاح خُرد
چون سخن اینجا رسید مقدمه‌ای چند بباید که مدعا اوضح و اظهر نماید چه گفتم که هر چه نور راستی و حسن لطافتی در فرجام دارد از خلوت خفا به انجمن ظهور میل تمام دارد. در عرف حکیم امور را اگر استبطایی هست آن استکمال تمام دارد کما قیل:
رباعی
ظاهر شده نه شکست و نه ریب درو
آن ذات شهادت است، این غیب درو
هر چند که در پردهٔ اخفا گشتیم
یا حیله و مکر بود یا عیب درو
هر چند گرد کتب‌ گشتم و بر مقالات شریف گذشتم حاصلی نبود و بهره ننمود الا آنک ظاهر حُسن صوت و حرفی می‌شنید و باطن حس اشخاص و وهمی همی دید.
رباعی
ذاتیست بلا مکان و مکانش در دام
ناگشته به او باز نیابی آرام
او خود ز تشخص و توهم به در است
شخص موهوم را تو می‌کنی همه نام
حاصل انسان هر چه می‌اندیشد و می‌یابد صورت ظاهر بر آینهٔ باطن می‌تابد،‌شخص و آئینه و عکس می‌نماید.
رباعی
هرکس باشی ز هرچه آئی به سخن
حرفی به زبان آری و شخصی در ظن
هر چیز که گویی پی نفی آن نیز

ثابت نشود جز آنک گفتم به تو من

رباعی
غیر از نوری که در بصر می‌بینم
از خود همه چیز بی‌خبر می‌بینم
نقشی است که بر آینه‌ها می‌تابد
من عالم و آدم اینقدر می‌بینم
حاصل هر که هر چیز در نقطهٔ ذخایر دارد و از تماشای دور این دوایر دارد
رباعی
سری که به خلوتگه جان میداری
از طنطنهٔ جهر جهان میداری
گنجی مخفی مدام در عین ظهور
آخر تو چه چیز را نهان میداری

در این مضمون سخن بسیار است بلکه همه عالمش آثار است، ای پسر هر طالب صادق و هر مطلوب کافی نیست چنانکه هر سؤال لازم و هر جواب شافی نیست.

رباعی
در عرصهٔ عشق کاندران غیبوبه
مات آمده عقل و وهم را منصوبه
یک شمه تکلفات را راهی نیست
ورنه می‌ساختم هزار اعجوبه

حاصل چهار چیزم به نظر آمد که آنم معتبر آمد

رباعی
از بهر چه بحر بحر و بر برگوئی
غواصی ورز تا ز گوهر گوئی
چیزی که عیانست چرا باید گفت
رازی که نهانست بگو گر گوئی

القصه کمند از منظر اعلای لقا انداختیم و طالبان صادق را متمسک ساختیم تا دست وثاق در آن زده بر‌آیند، یعنی از کفر مجاز به ایمان حقیقت گرایند، چون از صفات ذات واثق نشست بر صفحهٔ تسمینهٔ عروة الوثقی نقش بست.

رباعی
این نامه که ربط فرع و اصلش کردیم
هرچند که فصل بود وصلش کردیم
چون سیر سپهر معنوی بود بر او
همچون گیتی چهار فصلش کردیم

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید