رباعیات سحابی ردیف س، نسخهٔ اساس، ص ۳۳۱ تا ۳۳۹
رباعی ۱
تا مرد ندارد خیر از خویش چو خس
بی‌فایده است لاف او از هر کس
گر خر گوید معتقدم عیسی را
باور نکنم همان خرش خوانم و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲
هر چند نبی به ذکر آمد در ناس
ایمان ازلیست گوش کش داری پاس
زانسان که ندارد بنمودن حاجت
مولع به صلاتی که بود وقت شناس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳
خورشید حقیقت معشوق اساس
ذرات مجازش چو رقیبان بی پاس
عالم خصم است آکهان را در ناس
شب نیست مضر غیر بصر را حواس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴
ای غیر تو نه در دل و جان من کس
بی بهره مه از خود ز پی مشت هوس
هر کس ز تو بخششی تمنا دارد
من می‌خواهم مرا به من بخش و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵
ای همچون صبح واصف هر کس و هر خس
خورشید ازل زده ز شرق تو نفس
این باطن و ظاهر که توئی پر رخشان
ذاتیست در ادراک صفات خود و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶
رفتن به صراط مستقیم هر کس
از فاتحه و آن به انجمن زین محبس
در مهد سپهر طفل یعنی انسان
از ام کتاب پروش دارد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷
موجود یکیست رب هر چیزی و کس
جز آیت چند ازو نه هر بیشی و بس
بی هستی نیست شخص او چون دیدی
وَر باشد هم دلیل شخص خود و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸
جز کار خداست جمله زرق و سالوس
زانگونه که غیر او نیست و ناقوس
بگریخت ز بیم قصد قوم ابراهیم
ترک ملکش نهاد نام از ناموس

نُسخ
گزارش
رباعی ۹
صاحب نظر عشق نه ارباب هوس
آئینه صفت کم زده از خویش نفس
اهل هستی معیتی دارد و بس
من نیستم این اوست نداند هر کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۰
در هر که رسی کمال او را بشناس
یعنی که به حق وصال او را بشناس
عرفان بشناسا شدن شخص مدان
بل نیت و عزم و حال او را بشناس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۱
(نه ناس بماند نه درو عقل حواس)
(چون پرده ز رخ بر فکند رب الناس)
چیزی که فراموش شود یاد بگیر
یعنی که به غیر حق مبین و مشناس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۲
در کوی مجاز جای طفلان هوس
بس ناز و نیاز می‌نمود و کس و خس
الحال که گوش بر حقیقت دارم
حق در سخن است و بی‌نیاز از همه‌کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۳
نه از قلزم و لانه از عمان ترس
در غیبت و شهادت همه از ویران ترس
زان بحر چه ترس کز ویت هست گریز
در قطرهٔ تو هست محیطی زان ترس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۴
تا چند ز کل من علیها فان ترس
از دوری عشق آن بقای جان ترس
عشق آمده دمی طلبد بی خود را
بگریخته‌ای ؟؟ تو در خود زان ترس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۵
من غیر ترا شان تو می‌بینم و بس
ذکر تو و برهان تو می‌بینم و بس
بر صفحهٔ عالم قلم آدم را
سر بر خط فرمان تو می‌بینم و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۶
در آینهٔ خیال و تصویر هوس
یعنی عالم توئی، نکو در خود رس
پیوسته سخن از من و او می‌گوئی
وین طرفه که هم توئی که می‌‌گوئی و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۷
حق در سخن است با یکی و هر کس
مانند حروف اندران نطق و نفس
یعنی این خلق واصلانند همه
اما به حریم بینش یک کس و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۸
هستی در دید گر چه عین همه‌کس
در شخص مکم فزونی از شخص هوس
با ما همه و به خود یکی از همه
این سوی کلّی و آن طرف جزوی و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۱۹
گه چون اصحاب کهف‌شان دارد پاس
گاهی تلقین کند ره و رسم اساس
خوانده پی نام و می‌توانند این ناس
یعنی مائیم هستی و ناس لباس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۰
این گفته فلان نکوست در عالم و بس
و آن گفته که نه بحر فلانی هم خس
هر کس به خیال نیک و بد سرگردان
و آن کس که نکوست خود محیط همه‌کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۱
گر تا به ابد شرح کنی هر گل و خس
صبح ازل است از تو بر آورده نفس
هر چند به جهر این و آن گوید کس
در سر خود است با خدا واصل و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۲
چه کفر و چه ایمان، چه امید و چه هراس
تقلیب مقلبی‌ست کرداری پاس
نه بر و نه بحر شو، نه خضر و الیاس
یعنی خود را چنانک هستی بشناس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۳
هر کس که ز خویش ذمی؟؟ درشت نفس
آن کس به تو می‌شود کس و بس
بل بگذاشت کو چو خورشید ظهور
کردست به لطف و قهر در بر گل و خس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۴
یک لحظه وجود بر نیاورده نفس
عالم عدم است، آز بگذار و هوس
پیداست که شب برق چه توان دزدید
بل موجب رسوائی دزد آمد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۵
حق است که هست رازدان همه‌کس
در حکمت او دل و زبان همه‌کس
چون لعبت باز از زبان لعبت
حق است زبان ترجمان همه‌کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۶
ز احوال اگر یادت رو باشد و بس
هر حال که رو دهد نکو باشد و بس
کاینها همه آیند و از آن سوی روند
و آرامگه بقا ازو باشد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۷
یک نکته ز قول مرد آگاه شناس
نه میر وزیر باش ونه شاه شناس
موزونی طبع و راستی نظر
بهتر ز هزار منصب و جاه شناس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۸
نفس هر جا که بستی از کام هوس
از شرق تو زد صبح مراد نفس
سرگشته به فکر پستی و بالائی
معراج ثبات خود سر را تو و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۲۹
دنیای دنی بدین همه ناکس و کس
غیر از نفسی نیست چو رستی ز قفس
هر چند به کاینات در می‌نگرم
بادیست به منفذی در آمد شد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۰
در نثار عشق رستم از هر وسواس
صد چاک زدم به جیب امید و هراس
هر کس که ازین شراب یک جرعه کشید
گنجایش خود نیافت در هیچ لباس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۱
شمعی شده در پرتو آن بودم و بس
یعنی انسان عین جهان بودم و بس
زین دایره از بهر برون رفتن خویش
هر چند که گشتم عیان بودم و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۲
من جام وصال خویشتن دارم و بس
دیگر همه را خیال و ظن دارم و بس
هر کس که ز دست عشق جامی نوشید
این بود ترانه‌اش که من دارم و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۳
صاحب نظری چو صبح نگشوده نفس
این خلق چه بیند چه گوید به هوس
تا نخلستان نه بوی فحلی گیرد
هر بار که آورده دغل مانید و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۴
صبح تحقیق چون بر آورده نفس
پرتو ندید چراغ تقلید و هوس
می‌تابد پی نیازی از پرده برون
ما گر چه بر آئیم به رنگ همه‌کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۵
در عشق که ضد خرد افتاده و بس
هم هستی ماست کان بر افتاده و بس
خلقی دارند روی غوغا در هم
ما را کاریست با خود افتاده و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۶
موجود یکیست برتر از حد و قیاس
سرگشته محلهٔ عدم دارد پاس
زاهد چو نه‌ای تو گنج توحید شناس
می‌گرد در آن طلسم امید و هراس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۷
در آینه گر بزرگ‌تر از خود کس
بنمود نشد غیر، به معنی وارس
یعنی هر چند باشد آیات جلی
از ذات خفی تو بود عکسی و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۸
صد گونه هوا در سر این تست هوس
اسمی چند است امیدی، وهمی و بس
بر می‌افتاد اختلاف از عالم
بالذات اگر شناختی او را کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۳۹
ای هر دو جهان ز صبح امر تو نفس
کس غیر تو نیست زان ندیدت یک کس
این آنکه کسی غیر تو روی تو ندید
حسن از تو و عشق از تو و من آینه بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۰
کس را نتوان شناخت، هان در خود رس
خود را بتوان شناخت در عالم و بس
خود را چو شناخت مرد حق را شناخت
و آن گاه خود از حق نبود بیرون کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۱
مخلوق همین فسانه‌ای دارد و بس
خلاق ز خود نشانه‌ای دارد و بس
هر کس گوید که این و آنی دارم
چشم یک بین یگانه‌ای دارد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۲
این نکته وقار مرد و تمکینش بس
در عالم اعتدال آئینش بس
با مهر اگر ستیزد آزار کشد
وَر کهتر اوست کهتر است اینش بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۳
عالم که ز لطف و قهر می‌گوید و بس
حق سر به زبان جهر می‌گوید و بس
یعنی در گوش بر که صاحب نظر است
مصرع خالی است در اساس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۴
در عشق کش از درون و بیرون ز هوس
بی آرام است کل و جزو کس و خس
چون روح محرک است هم رنج ولی
این بر همه جانب آن نیک یاب و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۵
آنجا که وجود است همه‌کس یک کس
نه شادی و غم گنجد و نه کام و هوس
ساقی و می و مطرب و دمساز و ندیم
یک لحظه خیال چند انگیزد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۶
عالم همه جز شان حکیمی شناس
هر چند در او جوش و خروش است و اساس
این کوشش چیست خلق را گر فانی‌ست
در خود باقی‌ست هم چه امید و هراس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۷
با عقل ز هر سؤال بستیم نفس
از حرف مجاز آن حقیقت نارس
هر کس ندارد جواب نغزی شنوند
گفتار به او ملال می‌آورد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۸
مقصود شناس خویشتن نبود کس
زان روی که مقصودی کسی راست هوس
در امر اله زان بباید تسلیم
تا قاصد و مقصود هم او باشد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۴۹
موجود توئی، هان که نکو باش و بس
یعنی که به هر آینه رو باشی و بس
این تو نه توئی که دیگرانت غیرند
بل هر نظری کنی تو او باشی و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۰
این نطق تو چون مسیح جان همه‌کس
بل از تو مسیح آیتی در خود رس
گفتی ز مسیح مرده شد زنده، تو هم
صحت سکنی بگفت و کرداری و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۱
با من چه زنی ز عالم وصل نفس
از من بستان مرا، همین لطفم بس
مرع به قفس به سیر بسان چه پری
لطفی دهم اینجا، برهانش ز قفس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۲
او جز به تو نیست بر تو هر چه و کس
واگرد به او، مگرد در کوی هوس
علم و عملت از پی این معرفتند
تا چند طلب، یکی به مطلوب برس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۳
یک شاهد نور داری اصل همه‌کس
یک شاهد آب و گل که فرع است و هوس
آن جلوهٔ عمر جاودان است ترا
وین صورت زندگانی دنیا و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۴
چون کل شد جزو، شارع و شرع مپرس
ارض الله را حد مطلب ضرع مپرس
یعنی در عشق نیست افسانهٔ عقل
از اصل خبر داری از فرع مپرس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۵
جز ذات اله ناگزیر همه‌کس
هر چیز فناست همچون بر آتش خس
یعنی که به هر چیز غیر از دل مانی
بر جان دو داغ یأس می‌ماند و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۶
خلاق که شان اوست هر رأی و نفس
زان شان همه را غذای جان داده و بس
نادیده و ناشنیده کار و خبری
از خویش افتد و یک حیات همه‌کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۷
با خلق دگر یاری و اغیاری بس
چون از دو جهان ترا همین یاری بس
دست از همه چیز باز داری سهل است
سر رشتهٔ عهد را نگهداری و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۸
زین قدرت و شنی که تو زانی کس و خس
حاصل نشود به جز هوائی و هوس
این علم و فن تو هم ترا شاید و بس
جز کار مگس نمی‌کند پر مگس

نُسخ
گزارش
رباعی ۵۹
خلق بد و نیک در جهانی مشناس
جز زان شه بی نشان نشانی مشناس
فرق معنی است مر عمل را با دین
هر بعد مکانی و زمانی مشناس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۰
از خود به یکی رسیدن استت ناموس
تعظیم هر این و آن وهمی سالوس
گر مردم و مردمی تمنا داری
از شهر به صحرا چه روی ای معکوس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۱
بعد این ره جز ز عما رسته مپرس
از اهل فلک گر چه ز غم جسته مپرس
آن سیر که توسن بصر ماند در او
از گاو خراس چشم بربسته مپرس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۲
رب چون نشناخت جز نفس خود بس
آن است لعین که هست دور از خود بس
(لایرتد الیه طرفه چه کس است)
(آن‌گونه ز خود ز غیر اندیشد و بس)

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۳
در مدرسهٔ دل تو حق در تدریس
تا واگردی به او رهی ز ابلیس
او خالق فعل و قول تست و این را
دانی نبی خودی، ندانی ابلیس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۴
عزت همه با آن همه دان باشد و بس
خواری تو زین مشت گمان باشد و بس
داری بی افضال و تفضل کوشش
غافل که تنزل تو آن باشد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۵
قرآن نه به خواندن است، در معنی رس
معنیش نتیجه‌ای به قدر هر کس
در علم امید و بیم می‌انگیزد
در خاص همین معرفت واحد بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۶
کس را نبود عزیز و لایق ناکس
هر چند رود پیشش، افتد واپس
تنزیه اله در فنای خلق است
موج دریاست قهر دریا با خس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۷
من باغ جهان را قفسی دیدم و بس
مرعش ز هوا و هوسی دیدم و بس
از صبح وجود تا شبانگاه عدم
چون چشم گشودم نفسی دیدم و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۸
هر اول و آخری که می‌گوید کس
تحصیل مکان است و زمان یک دو نفس
سبحان‌الله حکیم کو عالم را
بینا و خراب، هم در او گوید و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۶۹
چه کم چه فزون جهان و چه بینش و بس
پیداست به آدمی و او خاک و نه کس
ظل سیار گرد شخصی ساکن
بر جلوهٔ خورشید دلیل آمد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۰
از دوست خمش نمی‌شود دوست شناس
چه نعمت و چه نقمت و چه خواب و چه پاس
با ناله و آه جان و دل خو دارند
گر باشد و گر نباشد امید و هراس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۱
ما در سخنیم از زبان هر کس
هر کس زده گر چه در خور خویش نفس
بر قول کسی جه اعتراضی ای غافل
کان قول تو نیز قول او باشد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۲
از مشرق انسان زده چون صبح نفس
قرآن که مظاهرند او را گل و خس
حق وصف خود از زبان ما می‌گوید
این بحر ز فواره همی جوشد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۳
دیگر به جهت اسب طرب رانی بس
در بی‌جهتی و اله جا نانی و بس
سوی مکن التفات در وقت نماز
یعنی که ترا همان که می‌خوانی بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۴
آینهٔ وقت ما در این کوی هوس
دیگر رنگ است هر دم از دیگر کس
در حق نرسیده نیست هستی آری
حق در مرکز قرار می‌گیرد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۵
وارسته نشسته‌ایم نه یار و نه کس
ببریده امید از همهٔ کام و هوس
ما را ز مراد و مدعا در عالم
از سرّ مسمّا خبر اسما بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۶
نه عقل و منتم دواست، نه کام و هوس
نه ساقی و می،‌ نه مطرب گرم نفس
با من هر که لاف یاری می‌زد
چون عشق آمد گریحت چون ز آتش خس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۷
عالم که به او هموم بگماری و بس
شخصیت گواه وحدت باری و بس
او نار و بهشت ساخت عرفاتش را
تو خوف و رجائی این و آن داری و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۸
مائیم و یگانگی او از همه‌کس
مستغنی و وارسته ز هر کام و هوس
ما را نبود ز غیر او فایده
ماه از خورشید طرف می‌بندد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۷۹
آن مصحف ذات را نمی‌داند کس
هر دم از نو آیتی می‌خواند کس
یعنی تو مگیر این و آنی خود را
زیرا که به یک حال نمی‌ماند کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۰
گر پاک بود دیده متم گویی و بس
در هر سخنت بلای تست و محبس
دایم نبی نطق ز وحی دیده
پیغام دهد خلد و جحیم همه‌کس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۱
از حق شمر آنچه آید از هر کس و خس
تسلیم شو و ببند از شکوه نفس
گر جانب او گرفتی او گردیدی
وَر جانب خود، اسیر خود ماندی و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۲
موجود یکیست در بد و نیکو بس
اندر هر صورت او نموده رو و بس
انسان فرع است و آنچه اصل است او را
هم اوست بر آمده به رنگ او و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۳
اظهار هنر هوا مرا بود و هوس
جز عیب ز نفس خود نگفتم با کس
مسکین غافل که چند که با من بود
از من آموخت اغراض من و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۴
غوغا زو و هستی‌ست در این کهنه لباس
آن یک همه جزو این یکی شر الناس
هستی خدا غنا ز امید و هراس
هستی تو فقر و وهم و بیم سواس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۵
هر حکم که حق رانده نگردد واپس
گردی تو مردی و می‌نگهدار نفس
هر حرف به مخرجی به خود می‌گذرد
تو در سخن و تو نیستی، در خود رس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۶
هر چند که مردنت المی‌ست، مترس
حق بر تو علیم است و رحیم است، مترس
گه می‌گویم ز ترس و درد مردن
گه می‌گویم که او حکیم است، مترس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۷
هر کس ره و رسم و جای می‌داند و بس
آئین شه و گدای می‌داند و بس
خلقش خواهند عز وگر نه خواری‌ست
قدر اصلی خدای می‌داند و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۸
عاشق با معشوق سخن گوید و بس
عاقل من و او و علم و فن گوید و بس
آن است مرا محرم و مشتاق که او
چون آینه وصف من به من گوید و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۸۹
یک سو قدم و قدیم می‌باشد و بس
یک سو عدم و عدیم می‌باشد و بس
این هستی آدمی چو ظن است که او
ما بین امید و بیم می‌باشد و بس

نُسخ
گزارش
رباعی ۹۰
آدم حق راست مظهر آینه اساس
گر داند و گر نه در هر آئین و لباس
چون یک مضمون که از کمال خوبی
بست است به صد عبارتش نکته شناس

نُسخ
گزارش
رباعی ۹۱
عالم چه بود به سرّ هر معنی رس
فرع بسیار، اصلش اما یک کس
چون افسانه که بس شخوصش باید
و آن کس که فسانه گوست خود یک کس و بس

نُسخ
گزارش

دیدگاهتان را بنویسید