پیش ما خاک آستان نیاز
بهترست از چهار بالش ناز
همت ما چو قد توست بلند
قصهٔ ما چو زلف توست دراز
یار روشندلان از آن شد شمع
که به سر برده راه سوز و گداز
منشانم چو عود بر آتش
تا به کی سوزیام، زمانی ساز
ساعتی در کنار خویشم گیر
یک زمانم به دست خود بنواز
چون سگم دایم از نظر مفگن
گاه گاهم به لطف خویش نواز
همه در روی دشمنان منگر
یک نظر سوی دوستان انداز
از کرمهای خویش یاد آور
به گدایان خویشتن پرداز
هر کسی واقف جمال تو نیست
خام طبعان نیاند محرم راز
قبلهٔ ما خیال ابرویِ توست
ما بدان قبله میکنیم نماز
نغمهٔ چنگ سوی میخانه
عاشقان را همیدهد آوار
شعر ناصر نگر که در بستان
بلبلان را نباشد این آواز
صوت مطرب ز دیر میگوید
که از اینجا رهیست هم به حجاز