-
غزل ۶۴۰
ای ز ما وصف تو در مستی خیال انگیختن
-
رباعی ۶۸
اعداد که داد در احد دست مرا
-
رباعی ۶۹
پر کرد کنار هر بد و نیکو را
-
رباعی ۷۰
سالک که به راه سعی کور است او را
-
رباعی ۷۱
دل شیفته جود راست نه دستان را
-
رباعی ۷۲
بیننده مگو که برگزیند خود را
-
رباعی ۷۳
ای گنج گهر به هرزه جوشی خود را
-
رباعی ۷۴
این خوش سخنان رسید گوش و لب را
-
رباعی ۷۵
حق واحد و عالم به سجود است او را
-
رباعی ۷۶
ای سالک ره خسته حال او را
-
رباعی ۷۷
هرکس شه عشق همنشین شد او را
-
رباعی ۷۸
از خلق جهان و هستی فانی ما
-
رباعی ۷۹
تا شد خبری از آن ملاحت ما را
-
رباعی ۸۰
کملّ هر چیز کا ر بندند آن را
-
رباعی ۸۱
از بیم و امید خسته حالی ترا
-
رباعی ۸۲
هر کس تیز است آتش غم او را
-
رباعی ۸۳
گر نیکی و گر بدی بمان غوغا را
-
رباعی ۸۴
هر کش پنهان سری است با ما او را
-
رباعی ۸۵
هر لحظه که عقل از غمی کشت مرا
-
رباعی ۸۶
این ترک علو که برد از ما غم را
-
رباعی ۸۷
تسبیح چه سود مرد بیعرفان را
-
رباعی ۸۸
در زاویهٔ دید تو بردند ترا
-
رباعی ۸۹
تحقیق گهی که رو نماید خود را
-
رباعی ۹۰
داد آنکه غبار راه بنشست او را
-
رباعی ۹۱
هرکس دل تیرهای نباشد او را
-
رباعی ۹۲
بگریز در آن وجود، بگذار انا
-
رباعی ۹۳
گر خلق رها نکرد لاف خود را
-
رباعی ۹۴
گر برده بر آسمان لبت طنطنه را
-
رباعی ۹۵
این واقعهها خفته و بیدار ترا
-
رباعی ۹۶
نور توحید دیدهٔ آدم را
-
رباعی ۹۷
ره نیست به عشق بیش را یا کم را
-
رباعی ۹۸
سهل است نهان و آشکارا با ما
-
رباعی ۹۹
عالم که خرد گذار کرده او را
-
رباعی ۱۰۰
طاعت که به جز سود نباشد او را
-
رباعی ۱۰۱
گه آب جمال داد گلزار ترا
-
رباعی ۱۰۲
دریاب مراتب بلند خود را
-
رباعی ۱۰۳
انسان که بصر بیش و کم آمد او را
-
رباعی ۱۰۴
ره نیست به حضرت وجوب امکان را
-
رباعی ۱۰۵
گر با انسان یکیست ترکیب شما
-
رباعی ۱۰۶
رفت آنکه خیال رهنمون بود مرا
-
رباعی ۱۰۷
درمان سیر است درد عجز و ذل را
-
رباعی ۱۰۸
حوش نیست بس احترام کردن خود را
-
رباعی ۱۰۹
پیر عقلت پیش تو گفت او کم ما
-
رباعی ۱۱۰
گر گوش شوی و پس کنی دستان را
-
رباعی ۱۱۱
حق آینه خواست ساخت، پرداخت ترا
-
رباعی ۱۱۲
عارفِ داناست معنی آدم را
-
رباعی ۱۱۳
ای یافته در باطن و ظاهر خود را
-
رباعی ۱۱۴
هر کس که نه من، نه صبر و با من او را
-
رباعی ۱۱۵
زان سوی نه غره نه غنائیست مرا
-
رباعی ۱۱۶
هستی و غرور است صعیداء زَلَقا
-
رباعی ۱۱۷
در یاری و اتحاد کشف است و عطا
-
رباعی ۱۱۸
یک کس شده مات این سو و آن سو را
-
رباعی ۱۱۹
معشوق لباس آمدهٔ ناز خود را
-
رباعی ۱۲۰
خلقی به خروش سوز و ساز خود را
-
رباعی ۱۲۱
چون نیست سوای ما کسی لایق ما
-
رباعی ۱۲۲
نه تحت بقا دارد و نه فوق سما
-
رباعی ۱۲۳
هر یک به جز خلق ره و چه همه را
-
رباعی ۱۲۴
مستحسن نیست مرد نامردان ار
-
رباعی ۱۲۵
از خود مشمر تو این فن دینجو را
-
رباعی ۱۲۶
هر چیز که بیبصر ندارد آن را
-
رباعی ۱۲۷
حق هر چه دمید و کرد الهام ترا
-
رباعی ۱۲۸
این شخص مجاز بین و کدّ او را
-
رباعی ۱۲۹
خلقی به گرو هستی پر غوغا را
-
رباعی ۱۳۰
در زنده دلی نیست ره حرص و هوا
-
رباعی ۱۳۱
هر کس که به خود قیام دادند او را
-
رباعی ۱۳۲
تا ما و توئی هست، چه شاه و چه گدا
-
رباعی ۱۳۳
هر نفس بدی نیک شود عرفان را
-
رباعی ۱۳۴
دوری از خود که ناشناسی او را
-
رباعی ۱۳۵
اسرار خدا گفت هوای ما را
-
رباعی ۱۳۶
هر چند به کس حق ننماید رو را
-
رباعی ۱۳۷
حق است درین تفرقه کیشان پیدا
-
رباعی ۱۳۸
با این همه تحقیر که هست انسان را
-
رباعی ۱۳۹
نظاره خوش است باغ و رنگ و بو را
-
رباعی ۱۴۰
هان گم نشوی نگاهداری خود را
-
رباعی ۱۴۱
ای رفته برون ز راه رسم دینها
-
رباعی ۱۴۲
گر حقطلبی و دین نهاد است ترا
-
رباعی ۱۴۳
هرجا که توئی قبلهٔ جان است آنجا
-
رباعی ۱۴۴
بگذار حدیث بیش را یا کم را
-
رباعی ۱۴۵
عشق است استاد کارها و فنها
-
رباعی ۱۴۶
وهو معکم نهایت آمد دین را
-
رباعی ۱۴۷
بسیاری ذکر موت و کم رختیها
-
رباعی ۱۴۸
از خلق جز آفرین نباید او را
-
رباعی ۱۴۹
دارم از شراب معرفت مستیها
-
رباعی ۱۵۰
خود آرائی و ننگ و نام است اینها
-
رباعی ۱۵۱
زاهد که همه خیال و خواب است او را
-
رباعی ۱۵۲
موجود یکی و جمله غیرند اینها
-
رباعی ۱۵۳
جان بخشی او دمی دمیده همه را
-
رباعی ۱۵۴
هستی خطر عدم نباشد آن را
-
رباعی ۱۵۵
خلق عالم نه یار و جفتند او را
-
رباعی ۱۵۶
عالم که یکی به دم ربوده است او را
-
رباعی ۱۵۷
دیدیم جهان و عقل و تدبیرش را
-
رباعی ۱۵۸
صد عربده بر غنیست محتاجش را
-
رباعی ۱۵۹
نه هستی و نه کبر و نه لاف است مرا
-
رباعی ۱۶۰
آنجا چه غم، اینجا چه علاج است ترا
-
رباعی ۱۶۱
این عمر چه بود و این همه صوت و صدا
-
رباعی ۱۶۲
خلق آنچه نه زو هیچ نداند آن را
-
رباعی ۱۶۳
ای چرخ فلک شکار کردی همه را
-
رباعی ۱۶۴
کس را خوش نیست هر که دون است و گدا
-
رباعی ۱۶۵
گر به نبود ره ندهد هر گُم را
-
رباعی ۱۶۶
صاحب نظری که کرد روشن خود را
-
رباعی ۱۶۷
دوری تو همچو دیو زشت است مرا