-
غزل ۶۴۰
ای ز ما وصف تو در مستی خیال انگیختن
-
رباعی ۱۶۸
در انسان چندین سخن آرائی را
-
رباعی ۱۶۹
مادام که ما نهای چه دانی ما را
-
رباعی ۱۷۰
حق داده ز خویش بار جانی همه را
-
رباعی ۱۷۱
خلق نادان بدل نکرده خود را
-
رباعی ۱۷۲
حقت است حقیقت شده هر آئین را
-
رباعی ۱۷۳
عشق است که او بگفت کار است از ما
-
رباعی ۱۷۴
گشتیم جهان و کعبه و دیرش را
-
رباعی ۱۷۵
هست از هستی خویش اکراه مرا
-
رباعی ۱۷۶
زان بیجا بین به غیر هرجا را
-
رباعی ۱۷۷
آن کاوّل و آخر ندهد دست او را
-
رباعی ۱۷۸
تر ساز به آب زندگی حلق مرا
-
رباعی ۱۷۹
تا گوش مرا همه ز غیب است ندا
-
رباعی ۱۸۰
ای داده خبر ز گلشنی چند مرا
-
رباعی ۱۸۱
هر کس ز الٓه دارد آگاهی را
-
رباعی ۱۸۲
بیچاره غریب کرده حرمان او را
-
رباعی ۱۸۳
ای آنکه هزار قیل و قال است ترا
-
رباعی ۱۸۴
در کون و مکان که جاودان نیست ترا
-
رباعی ۱۸۵
عشق آمد و پر نکرد جام او را
-
رباعی ۱۸۶
از بیم زیان یکی نجنبیده ز جا
-
رباعی ۱۸۷
حق گفت لعمرک به معز دینها
-
رباعی ۱۸۸
مائیم رها کرده سرشت خود را
-
رباعی ۱۸۹
کفر است جز اتباع در جزو ترا
-
رباعی ۱۹۰
از دل هر غم ملتمسی شد ما را
-
رباعی ۱۹۱
هان غیر بگوی آدم و خاتم را
-
رباعی ۱۹۲
بیننده ز خویش بیش بیند همه را
-
رباعی ۱۹۳
خالق حق است جمله کفر و دین را
-
رباعی ۱۹۴
خالق که همه چیز جدید است او را
-
رباعی ۱۹۵
در عالم صورت غم جان است ترا
-
رباعی ۱۹۶
نه پنج، نه شش، نه هفت و هشت است ترا
-
رباعی ۱۹۷
شب کرده فلک روزِ نمود ما را
-
رباعی ۱۹۸
هر چند که عالمیست شیدا او را
-
رباعی ۱۹۹
خلقی که به هم در اختلاطند اینجا
-
رباعی ۲۰۰
هرکس که شناخت جان و جانانش را
-
رباعی ۲۰۱
هر چند که جان جهان عشق است مرا
-
رباعی ۲۰۲
تفسیر اگر کنند قرآن همه را
-
رباعی ۲۰۳
نه خانهٔ دین و نه دنیا آباد مرا
-
رباعی ۲۰۴
این کرده به ظن هستی احوال خود را
-
رباعی ۲۰۵
ای جزو ز کل یافته سر رشته ترا
-
رباعی ۲۰۶
رب نفرستد علم و فراست آن را
-
رباعی ۲۰۷
جز حال تو گر به حق وصال است ترا
-
رباعی ۲۰۸
آن گفته که در خود نگر آئین همه را
-
رباعی ۲۰۹
با هم عمل و دین که چو ارضاند و سما
-
رباعی ۲۱۰
کس را نکند اسمی و جسمی دارا
-
رباعی ۲۱۱
جز نفی چو شمع در زبان نیست مرا
-
رباعی ۲۱۲
بگشود درِ صورت و معنی بر ما
-
رباعی ۲۱۳
هر مست که حاضر است ساقی او را
-
رباعی ۲۱۴
تا کار طلب تمام شد مردان را
-
رباعی ۲۱۵
از گلشن لولاک نه یک خس ما را
-
رباعی ۲۱۶
ساقی چو صلا بلند زد مستان را
-
رباعی ۲۱۷
خلقی شده بهر تن تعب ده جان را
-
رباعی ۲۱۸
هم دیدهٔ مردمی گشائیم ترا
-
رباعی ۲۱۹
این عشق به هر شیوه برازد خود را
-
رباعی ۲۲۰
گه میگذرد ز نُه فلک منظر ما
-
رباعی ۲۲۱
خود را چو شناخت مرد طور و خو را
-
رباعی ۲۲۲
هر کس که شناخت وقت خود یکدم را
-
رباعی ۲۲۳
با تست کرشمههای جانی او را
-
رباعی ۲۲۴
ما مرده و بگذاشته مر آئین را
-
رباعی ۲۲۵
بگذاشتهایم ما بد و نیکو را
-
رباعی ۲۲۶
هر حرف که بر لوح چو خشتست ترا
-
رباعی ۲۲۷
هر نیک و بد و بلند و پست است او را
-
رباعی ۲۲۸
گه گریه که بهرهای نیفتاد مرا
-
رباعی ۲۲۹
دست غیب است شعر درویشان را
-
رباعی ۲۳۰
گویا عشق است یار جان پرور ما
-
رباعی ۲۳۱
نوری ز وجوب از دل و جان همه را
-
رباعی ۲۳۲
از گفتهٔ ما گرفته باري ما را
-
رباعی ۲۳۳
در معبد اخلاص به جز رب ما را
-
رباعی ۲۳۴
ای ذات تو بینیاز از بازی ما
-
رباعی ۲۳۵
بنهاده برای عزتی خواریها
-
رباعی ۲۳۶
از ارض نمود سر به سر نشو و نما
-
رباعی ۲۳۷
مستی ز می بی غش عشق است مرا
-
رباعی ۲۳۸
عالم که هزار کار و بار است او را
-
رباعی ۲۳۹
در چرخ جز افت و خیز نبود یارا
-
رباعی ۲۴۰
بحر من اگر هست مفرق همه را
-
رباعی ۲۴۱
گشتیم فلکها و زمینها همه را
-
رباعی ۲۴۲
مشمر خوشی خود اهل ناخوش را
-
رباعی ۲۴۳
صاحب نظری که ذات بربود او را
-
رباعی ۲۴۴
میبرد ز کار ما چون پند ما را
-
رباعی ۲۴۵
میگیرم جیبگه سر و سامان را
-
رباعی ۲۴۶
چون و چه و جبههٔ مرد شد آگاها
-
رباعی ۲۴۷
جز آنکه می عشق کند هست او را
-
رباعی ۲۴۸
بگرفته ز بس عشق سر و پای مرا
-
رباعی ۲۴۹
این دوست نه دوست است هر خامی را
-
رباعی ۲۵۰
بنمود ز پرده آن رخ زیبا را
-
رباعی ۲۵۱
عالم که همیشه در مقالاند ترا
-
رباعی ۲۵۲
پیوسته کشم تمتع یک دم را
-
رباعی ۲۵۳
از ذات و صفت که در نهفتاند ترا
-
رباعی ۲۵۴
هر کس نظر عشق مدد کرد او را
-
رباعی ۲۵۵
هستیم وجود جملهٔ اشیاء ما
-
رباعی ۲۵۶
ای ساقی عشق بیخبر ساز مرا
-
رباعی ۲۵۷
حسّ چون تن و نور دل چو جان است او را
-
رباعی ۲۵۸
سبحان حکیم این همه فن او را
-
رباعی ۲۵۹
خاکاند همه راه تمنای ترا
-
رباعی ۲۶۰
الّای مرا نماند الفت به الا
-
رباعی ۲۶۱
ای طفل بلوغ ده، ابد دان او را
-
رباعی ۲۶۲
عالم چه کنی و عالم آرائی را