-
غزل ۶۴۰
ای ز ما وصف تو در مستی خیال انگیختن
-
عزل ۱۰۱
تو را شمایل موزون و شیوهٔ خوبست
-
غزل ۱۰۲
با رخ و زلف تو دل را روز بازار امشب است
-
عزل ۱۰۳
مرا که نشوهٔ روح از می مغانهٔ توست
-
غزل ۱۰۴
مکن ملامت دُردی کشان باده پرست
-
غزل ۱۰۵
مشتاب یکدم ساربان، کز گریه پایم در گل است
-
غزل ۱۰۶
تو در بری و دیدهٔ بدخواه بر درست
-
غزل ۱۰۷
سنبل تازهٔ تو بر گل سیراب خوش است
-
غزل ۱۰۸
ما چنین بیدل و دلبر نتوانیم نشست
-
غزل ۱۰۹
دست من همچو دل و دل چو دهانت تنگ است
-
غزل ۱۱۰
یار اگر در دیده پنهان است پیدا در دل است
-
غزل ۱۱۱
چون مستی آن نرگس پر فتنه مدام است
-
غزل ۱۱۲
گلست آنکه ز حسنش جهان گلستان است
-
غزل ۱۱۳
تاق ابروی تو منزلگه بیماران است
-
غزل ۱۱۴
ز چشمم خون دل هر شب روان است
-
غزل ۱۱۵
جانم فدای جانان گر میل او به جان است
-
غزل ۱۱۶
پیش آن سرو روان آب رخ من آب جوست
-
غزل ۱۱۷
سر امید نهم بر زمین حضرت دوست
-
غزل ۱۱۸
داد باد صبحدم با عاشقان پیغام دوست
-
غزل ۱۱۹
سرو روان چو قد بلندت ظریف نیست
-
غزل ۱۲۰
مسجد و میکده در ملک خدا این همه نیست
-
غزل ۱۲۱
نه جز تو اهل دل را دلبری هست
-
غزل ۱۲۲
دیوانه گشتم بر رخت، دیوانه را تدبیر چیست
-
غزل ۱۲۳
صبحدم بر آستانش بیدلی خوش میگریست
-
غزل ۱۲۴
شیوهٔ لعل شکربار تو شیرین کاریست
-
غزل ۱۲۵
باده در عشق بار غمخواریست
-
غزل ۱۲۶
هر چه نه عشقست همه کافریست
-
غزل ۱۲۷
چسم به یاد لعل تو، دوشینه خون گریست
-
غزل ۱۲۸
یا رب آن اوج نشین کوکب سیارهٔ کیست
-
غزل ۱۲۹
مرا ای ماه روزی بی تو سالیست
-
غزل ۱۳۰
خانهٔ دیدهٔ من رهگذر دریائیست
-
غزل ۱۳۱
ز کفر زلف تو اسلام در پریشانیست
-
غزل ۱۳۲
در شهر یار پختهٔ ما جز کباب نیست
-
غزل ۱۳۳
مُردم از غم وین غمم بر سر که غمخوار نیست
-
غزل ۱۳۴
عشق پدیدار هست، یار پدیدار نیست
-
غزل ۱۳۵
ناله یادت میدهد کز بیدلانت یاد نیست
-
غزل ۱۳۶
جان ما بی شرفِ صحبت جانان خوش نیست
-
غزل ۱۳۷
نبود ز پند فایده آن را که هوش نیست
-
غزل ۱۳۸
همچو رخسار تو مه بر گوشهٔ افلاک نیست
-
غزل ۱۳۹
عاشق سرگشته را پروای ننگ و نام نیست
-
غزل ۱۴۰
من دگر دم نزنم گر چه دمم همدم نیست
-
غزل ۱۴۱
دل مجروح را پروای تن نیست
-
غزل ۱۴۲
عاشق که دور ماند ز معشوق زنده نیست
-
غزل ۱۴۳
کار عشق است اگر پیش تو انکاری نیست
-
غزل ۱۴۴
همچو رخسار تو گل را خط زنگاری نیست
-
غزل ۱۴۵
مرا به بعد مکان از شما جدائی نیست
-
غزل ۱۴۶
بیش از اینام سر این خاطر شیدائی نیست
-
غزل ۱۴۷
چو دید روی تو دیده نظر نگاه نداشت
-
غزل ۱۴۸
زلف که به هر حلقهٔ مشکین هنری داشت
-
غزل ۱۴۹
عمرم همه آن بود که در کوی تو بگذشت
-
غزل ۱۵۰
شمعوار از سر گذشتم بشنو از من سرگذشت
-
غزل ۱۵۱
چون صبا در کوی تو آشفته بر خواهم گذشت
-
غزل ۱۵۲
تا دلی دارم من از دلدار نتوانم گذشت
-
غزل ۱۵۳
من عاشقم که کعبه نمیدانم از کنشت
-
غزل ۱۵۴
حسنت همه آشوب و جمالت همه آفت
-
غزل ۱۵۵
اگر دوستان را توان باز یافت
-
غزل ۱۵۶
سلامی برد چون صبح صبا رفت
-
غزل ۱۵۷
انوار وجه توست که ارض و سما گرفت
-
غزل ۱۵۸
تا دلم دلبر گرفت، از جان و دل دل برگرفت
-
غزل ۱۵۹
یک قدم یار از سر جور و جفا هرگز نرفت
-
غزل ۱۶۰
چسم تو از ما خطائی دید و از ما چین گرفت
-
غزل ۱۶۱
چو باد گر ز سر کوی یار خواهم رفت
-
غزل ۱۶۲
دلم واقف نبود آن دم که جان رفت
-
غزل ۱۶۳
با گل سخن جمال او رفت
-
غزل ۱۶۴
خبر یار به اغیار نمییارم گفت
-
غزل ۱۶۵
چه عجب لطف مزاجست در آب و خاکت
-
غزل ۱۶۶
شمع ایران گویمت یا ماه توران خوانمت
-
غزل ۱۶۷
پسته را لب شکند آن دهن خندانت
-
غزل ۱۶۸
جان جوهر پاک است و تن از سرو روانت
-
غزل ۱۶۹
دلم که چون سر زلف تو میرود بر باد
-
غزل ۱۷۰
من اوفتاده و انفاس روح پرور باد
-
غزل ۱۷۱
میدهد باد از تو بوئی، آفرین بر باد باد
-
غزل ۱۷۲
پای بیرون ز حد خویش نهاد
-
غزل ۱۷۳
یک نفس ای باد صبا همچو باد
-
غزل ۱۷۴
من اگر خاک شدم آب شما روشن باد
-
غزل ۱۷۵
اگر چه خانهٔ تیره است دیده جای تو باد
-
غزل ۱۷۶
جان بر لب لعلش چو مگس بر شکر افتاد
-
غزل ۱۷۷
تا عکس تو از روزنهٔ دیده در افتاد
-
غزل ۱۷۸
دلم را در زنخدانت ره افتاد
-
غزل ۱۷۹
از صبا گر در سر زلف تو چین خواهد فتاد
-
غزل ۱۸۰
رخت گلست و قدت سرو و طرهات شمشاد
-
غزل ۱۸۱
صد قطرهٔ خون هر دم از دیدهٔ ما افتد
-
غزل ۱۸۲
گر پرتو خورشید رخت بر قمر افتد
-
غزل ۱۸۳
زنخدان تو گر این است، صد یوسف به چاه افتد
-
غزل ۱۸۴
زان آتشی کز هجر تو هر دم به جان من فتد
-
غزل ۱۸۵
هوایت در دماغ من نگنجد
-
غزل ۱۸۶
دلم در وصل گل روئی نگنجد
-
غزل ۱۸۷
چنان پر شد دل از دلبر که دل در بر نمیگنجد
-
غزل ۱۸۸
وصف تو در بیان نمیگنجد
-
غزل ۱۸۹
دلم ز مهر تو چون ذره در هوا گردد
-
غزل ۱۹۰
از بهر در وصلت، چشمم در آب گردد
-
غزل ۱۹۱
ز گریه چشمه شد چشمم، بمان تا چشمهتر گردد
-
غزل ۱۹۲
تمتع از وصال زلف مشکینت صبا دارد
-
غزل ۱۹۳
تا چه سودا سر گیسوی تو در سر دارد
-
غزل ۱۹۴
چشمت ز خواب مستی، در سر خمار دارد
-
غزل ۱۹۵
آن سرو که چون سوسن، ما را به زبان دارد
-
غزل ۱۹۶
با پرتو رخسار تو مه تاب ندارد
-
غزل ۱۹۷
گر از دهن تنگ تو مقصود برآید
-
غزل ۱۹۸
بحر غم تو کران ندارد
-
غزل ۱۹۹
چو چشمت هیچ آهوئی ندارد
-
غزل ۲۰۰
مسکین تن آن کو جگرِ سوخته دارد