• غزل ۲۰۱

    لاله از آتش سودای تو داغی دارد

    ادامه

  • غزل ۲۰۲

    به نزد اهل نظر هر که دیده‌ای دارد

    ادامه

  • غزل ۲۰۳

    زلف مشکین تو زنجیر بلائی دارد

    ادامه

  • غزل ۲۰۴

    من رنجور را امید وصلش زنده می‌دارد

    ادامه

  • غزل ۲۰۵

    به دوست از دل مسکین سلام ما که برد

    ادامه

  • غزل ۲۰۶

    شاد است دل که از غم تو یاد می‌برد

    ادامه

  • غزل ۲۰۷

    سیل خون جگرم از سر ما می‌گذرد

    ادامه

  • غزل ۲۰۸

    دود دل آتش پنهان مرا پیدا کرد

    ادامه

  • غزل ۲۰۹

    پیر ما خرقهٔ خود در گرو صهبا دارد

    ادامه

  • غزل ۲۱۰

    عشق تو روی ما ز عدم در وجود کرد

    ادامه

  • غزل ۲۱۱

    رفتی به باغ سرو به پیشت قیام کرد

    ادامه

  • غزل ۲۱۲

    گر چارهٔ‌ تقدیر به تدبیر توان کرد

    ادامه

  • غزل ۲۱۳

    عشق پیدا شد و این راز نهان نتوان کرد

    ادامه

  • غزل ۲۱۴

    براق برق عزم آسمان کرد

    ادامه

  • غزل ۲۱۵

    با تو برابری رخ حور و ملک نکرد

    ادامه

  • غزل ۲۱۶

    از دل گذشت غمزه‌اش، از جان گذاره کرد

    ادامه

  • غزل ۲۱۷

    من نمی‌خواهم که چشم غیر در تو بنگرد

    ادامه

  • غزل ۲۱۸

    خالی است

    ادامه

  • غزل ۲۱۹

    دوش ماه ما به منزل راه بُرد

    ادامه

  • غزل ۲۲۰

    یا رب آن سرو روان تازه گلی بار آورد

    ادامه

  • غزل ۲۲۱

    صبا به خیر و سلامت سلام یار آورد

    ادامه

  • غزل ۲۲۲

    هوا رسم گهر باریدن آورد

    ادامه

  • غزل ۲۲۳

    هر گه که رخ بدزدد و دزدیده بنگرد

    ادامه

  • غزل ۲۲۴

    اگر دلبر ز ما دل برنگیرد

    ادامه

  • غزل ۲۲۵

    هر زمان آتش تو در دل یاری گیرد

    ادامه

  • غزل ۲۲۶

    بخت کو تا نظر لطف به کار اندازد

    ادامه

  • غزل ۲۲۷

    غم عالم مخور ای دل،‌ که عالم غم نمی‌ارزد

    ادامه

  • غزل ۲۲۸

    چو عشقت چنگ غم در جان من زد

    ادامه

  • غزل ۲۲۹

    مرا تا آتش هجران آن شیرین لقا سوزد

    ادامه

  • غزل ۲۳۰

    گر به خونریزی آن ترک ختا برخیزد

    ادامه

  • غزل ۲۳۱

    نسیم صبحدم از مرغزار برخیزد

    ادامه

  • غزل ۲۳۲

    هر که مردانه به عشق از سر جان برخیزد

    ادامه

  • غزل ۲۳۳

    گفتم که دمی بنشین تا فتنه نبرخیزد

    ادامه

  • غزل ۲۳۴

    چون ز کویت هر سحر بوئی به گلشن می‌رسد

    ادامه

  • غزل ۲۳۵

    ما را که دل بر آتش از غم کباب باشد

    ادامه

  • غزل ۲۳۶

    من و مسجد همه دانند که تهمت باشد

    ادامه

  • غزل ۲۳۷

    گر سرم خاک شود در کف پایت باشد

    ادامه

  • غزل ۲۳۸

    مرا که نقش خیال تو در نظر باشد

    ادامه

  • غزل ۲۳۹

    مهر تو تا قیامت، چون بی زوال باشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۰

    صلای عشق قدیم است و از ازل باشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۱

    زبان خرده‌بینان را، حکایت زان دهن باشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۲

    مرا که جام جم و گنج قباد نباشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۳

    هرکس که مقیم در خمّار نباشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۴

    در پایش افکنم سر، تا دردسر نباشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۵

    عشاق تو را درد سر عام نباشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۶

    ما را سر کفر و غم اسلام نباشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۷

    صدرگه عشق غیر سینه نباشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۸

    کسی کز عشق فانی شد، چنین باشد، چنین باشد

    ادامه

  • غزل ۲۴۹

    گدای دولت آنم که او گدای تو باشد

    ادامه

  • غزل ۲۵۰

    به دستم گر چو تو گلدسته باشد

    ادامه

  • غزل ۲۵۱

    سجّاده چه کار آید و دستار چه باشد

    ادامه

  • غزل ۲۵۲

    صراط ما ره میخانه باشد

    ادامه

  • غزل ۲۵۳

    ز شاه اگر به رعیت رعایتی باشد

    ادامه

  • غزل ۲۵۴

    دیده باید که در او صورت یاری باشد

    ادامه

  • غزل ۲۵۵

    روزم از غصه سیه گشت و شبم پیدا شد

    ادامه

  • غزل ۲۵۶

    غنچه بر احوال عالم خنده زد، دلشاد شد

    ادامه

  • غزل ۲۵۷

    هر که بر ابروی و چشمت نگران خواهد شد

    ادامه

  • عزل ۲۵۸

    حسنش خط دیوانگی بر دفتر ما می‌کشد

    ادامه

  • غزل ۲۵۹

    ماه من چون سرو بالا می‌کشد

    ادامه

  • غزل ۲۶۰

    گر اشارت می‌کنی، چشم تو مردم می‌کُشد

    ادامه

  • غزل ۲۶۱

    دیده بی روی تو تا کی رنج بینائی کَشد

    ادامه

  • غزل ۲۶۲

    هر کس که پیش تیر ملامت سپر نشد

    ادامه

  • غزل ۲۶۳

    ای که از چشم خوشت رنج دلم افزون شد

    ادامه

  • غزل ۲۶۴

    سخن زلف تو گفتم نفسم مُشکین شد

    ادامه

  • غزل ۲۶۵

    در کوی ماه‌روئی پایم به گل فرو شد

    ادامه

  • غزل ۲۶۶

    چشمت به خواب چون به سحرگه گشاده شد

    ادامه

  • غزل ۲۶۷

    از رشکِ خندهٔ تو دل غنچه پاره شد

    ادامه

  • غزل ۲۶۸

    یوسف دل ز زنخدان تو در چَه شد

    ادامه

  • غزل ۲۶۹

    عقلی که زیرک می‌نمود، از عشق تو دیوانه شد

    ادامه

  • غزل ۲۷۰

    از خیال خوبرویان چشم ما بتخانه شد

    ادامه

  • غزل ۲۷۱

    شبی خیال تو در خون چشم ما آمد

    ادامه

  • غزل ۲۷۲

    از عشق چه گویم که مرا پیش نیامد

    ادامه

  • غزل ۲۷۳

    مه نو شد و آن یار سفر کرده نیامد

    ادامه

  • غزل ۲۷۴

    نتواند که ز خط تو سوادی خواند

    ادامه

  • غزل ۲۷۵

    خواهد که خامه راهی در منزلی رساند

    ادامه

  • غزل ۲۷۶

    با وصل گل رسیدن بلبل نمی‌تواند

    ادامه

  • غزل ۲۷۷

    اینجا که منم نامهٔ‌ دلبر که رساند

    ادامه

  • غزل ۲۷۸

    یار رفت از دیده و در دل بماند

    ادامه

  • غزل ۲۷۹

    هر دیده رخ خوب تو دیدن نتواند

    ادامه

  • غزل ۲۸۰

    زبان اشک رنگینم، سخن از دیده می‌راند

    ادامه

  • غزل ۲۸۱

    خاک تو را ز آب لطافت سرشته‌اند

    ادامه

  • غزل ۲۸۲

    تا خط بر آن عقیق درخشان نوشته‌اند

    ادامه

  • غزل ۲۸۳

    عاشقان از دولت وصل تو دور افتاده‌اند

    ادامه

  • غزل ۲۸۴

    سنگ طعنه به سبویم زده‌اند

    ادامه

  • غزل ۲۸۵

    بلبلان در چمن ای دل به خروش آمده‌اند

    ادامه

  • غزل ۲۸۶

    هرکس حکایتی ز جمالت شنیده‌اند

    ادامه

  • غزل ۲۸۷

    بهشت را سر کوی او نشان دادند

    ادامه

  • غزل ۲۸۸

    دوش مستان بگذشتند و صلائی کردند

    ادامه

  • غزل ۲۸۹

    در آن روزی که خوبان آفریدند

    ادامه

  • غزل ۲۹۰

    غزل خوانان دف اندر چنگ دارند

    ادامه

  • غزل ۲۹۱

    دَردکشان بلا، خون جگر می‌خورند

    ادامه

  • غزل ۲۹۲

    آتشی در جان من عقل مشوش می‌زند

    ادامه

  • غزل ۲۹۳

    اهل نظر که سوختگان بلا کشند

    ادامه

  • غزل ۲۹۴

    دلم از جام غمت نیش بلا نوش کند

    ادامه

  • غزل ۲۹۵

    چشم تو از تیر مژه، هر سو شکاری افکند

    ادامه

  • غزل ۲۹۶

    چه شد که یار به بالین ما گذر نکند

    ادامه

  • غزل ۲۹۷

    گلها شکفت و جلوه به صد رنگ و بو کند

    ادامه

  • غزل ۲۹۸

    چون سر زلف سیه پوشت سراندازی کند

    ادامه

  • غزل ۲۹۹

    سبزه از خط غبارت خاک بر سر می‌کند

    ادامه

  • غزل ۳۰۰

    ابر می‌گرید به زاری،‌ گل تبسم می‌کند

    ادامه