-
غزل ۶۴۰
ای ز ما وصف تو در مستی خیال انگیختن
-
غزل ۲۰۱
لاله از آتش سودای تو داغی دارد
-
غزل ۲۰۲
به نزد اهل نظر هر که دیدهای دارد
-
غزل ۲۰۳
زلف مشکین تو زنجیر بلائی دارد
-
غزل ۲۰۴
من رنجور را امید وصلش زنده میدارد
-
غزل ۲۰۵
به دوست از دل مسکین سلام ما که برد
-
غزل ۲۰۶
شاد است دل که از غم تو یاد میبرد
-
غزل ۲۰۷
سیل خون جگرم از سر ما میگذرد
-
غزل ۲۰۸
دود دل آتش پنهان مرا پیدا کرد
-
غزل ۲۰۹
پیر ما خرقهٔ خود در گرو صهبا دارد
-
غزل ۲۱۰
عشق تو روی ما ز عدم در وجود کرد
-
غزل ۲۱۱
رفتی به باغ سرو به پیشت قیام کرد
-
غزل ۲۱۲
گر چارهٔ تقدیر به تدبیر توان کرد
-
غزل ۲۱۳
عشق پیدا شد و این راز نهان نتوان کرد
-
غزل ۲۱۴
براق برق عزم آسمان کرد
-
غزل ۲۱۵
با تو برابری رخ حور و ملک نکرد
-
غزل ۲۱۶
از دل گذشت غمزهاش، از جان گذاره کرد
-
غزل ۲۱۷
من نمیخواهم که چشم غیر در تو بنگرد
-
غزل ۲۱۸
خالی است
-
غزل ۲۱۹
دوش ماه ما به منزل راه بُرد
-
غزل ۲۲۰
یا رب آن سرو روان تازه گلی بار آورد
-
غزل ۲۲۱
صبا به خیر و سلامت سلام یار آورد
-
غزل ۲۲۲
هوا رسم گهر باریدن آورد
-
غزل ۲۲۳
هر گه که رخ بدزدد و دزدیده بنگرد
-
غزل ۲۲۴
اگر دلبر ز ما دل برنگیرد
-
غزل ۲۲۵
هر زمان آتش تو در دل یاری گیرد
-
غزل ۲۲۶
بخت کو تا نظر لطف به کار اندازد
-
غزل ۲۲۷
غم عالم مخور ای دل، که عالم غم نمیارزد
-
غزل ۲۲۸
چو عشقت چنگ غم در جان من زد
-
غزل ۲۲۹
مرا تا آتش هجران آن شیرین لقا سوزد
-
غزل ۲۳۰
گر به خونریزی آن ترک ختا برخیزد
-
غزل ۲۳۱
نسیم صبحدم از مرغزار برخیزد
-
غزل ۲۳۲
هر که مردانه به عشق از سر جان برخیزد
-
غزل ۲۳۳
گفتم که دمی بنشین تا فتنه نبرخیزد
-
غزل ۲۳۴
چون ز کویت هر سحر بوئی به گلشن میرسد
-
غزل ۲۳۵
ما را که دل بر آتش از غم کباب باشد
-
غزل ۲۳۶
من و مسجد همه دانند که تهمت باشد
-
غزل ۲۳۷
گر سرم خاک شود در کف پایت باشد
-
غزل ۲۳۸
مرا که نقش خیال تو در نظر باشد
-
غزل ۲۳۹
مهر تو تا قیامت، چون بی زوال باشد
-
غزل ۲۴۰
صلای عشق قدیم است و از ازل باشد
-
غزل ۲۴۱
زبان خردهبینان را، حکایت زان دهن باشد
-
غزل ۲۴۲
مرا که جام جم و گنج قباد نباشد
-
غزل ۲۴۳
هرکس که مقیم در خمّار نباشد
-
غزل ۲۴۴
در پایش افکنم سر، تا دردسر نباشد
-
غزل ۲۴۵
عشاق تو را درد سر عام نباشد
-
غزل ۲۴۶
ما را سر کفر و غم اسلام نباشد
-
غزل ۲۴۷
صدرگه عشق غیر سینه نباشد
-
غزل ۲۴۸
کسی کز عشق فانی شد، چنین باشد، چنین باشد
-
غزل ۲۴۹
گدای دولت آنم که او گدای تو باشد
-
غزل ۲۵۰
به دستم گر چو تو گلدسته باشد
-
غزل ۲۵۱
سجّاده چه کار آید و دستار چه باشد
-
غزل ۲۵۲
صراط ما ره میخانه باشد
-
غزل ۲۵۳
ز شاه اگر به رعیت رعایتی باشد
-
غزل ۲۵۴
دیده باید که در او صورت یاری باشد
-
غزل ۲۵۵
روزم از غصه سیه گشت و شبم پیدا شد
-
غزل ۲۵۶
غنچه بر احوال عالم خنده زد، دلشاد شد
-
غزل ۲۵۷
هر که بر ابروی و چشمت نگران خواهد شد
-
عزل ۲۵۸
حسنش خط دیوانگی بر دفتر ما میکشد
-
غزل ۲۵۹
ماه من چون سرو بالا میکشد
-
غزل ۲۶۰
گر اشارت میکنی، چشم تو مردم میکُشد
-
غزل ۲۶۱
دیده بی روی تو تا کی رنج بینائی کَشد
-
غزل ۲۶۲
هر کس که پیش تیر ملامت سپر نشد
-
غزل ۲۶۳
ای که از چشم خوشت رنج دلم افزون شد
-
غزل ۲۶۴
سخن زلف تو گفتم نفسم مُشکین شد
-
غزل ۲۶۵
در کوی ماهروئی پایم به گل فرو شد
-
غزل ۲۶۶
چشمت به خواب چون به سحرگه گشاده شد
-
غزل ۲۶۷
از رشکِ خندهٔ تو دل غنچه پاره شد
-
غزل ۲۶۸
یوسف دل ز زنخدان تو در چَه شد
-
غزل ۲۶۹
عقلی که زیرک مینمود، از عشق تو دیوانه شد
-
غزل ۲۷۰
از خیال خوبرویان چشم ما بتخانه شد
-
غزل ۲۷۱
شبی خیال تو در خون چشم ما آمد
-
غزل ۲۷۲
از عشق چه گویم که مرا پیش نیامد
-
غزل ۲۷۳
مه نو شد و آن یار سفر کرده نیامد
-
غزل ۲۷۴
نتواند که ز خط تو سوادی خواند
-
غزل ۲۷۵
خواهد که خامه راهی در منزلی رساند
-
غزل ۲۷۶
با وصل گل رسیدن بلبل نمیتواند
-
غزل ۲۷۷
اینجا که منم نامهٔ دلبر که رساند
-
غزل ۲۷۸
یار رفت از دیده و در دل بماند
-
غزل ۲۷۹
هر دیده رخ خوب تو دیدن نتواند
-
غزل ۲۸۰
زبان اشک رنگینم، سخن از دیده میراند
-
غزل ۲۸۱
خاک تو را ز آب لطافت سرشتهاند
-
غزل ۲۸۲
تا خط بر آن عقیق درخشان نوشتهاند
-
غزل ۲۸۳
عاشقان از دولت وصل تو دور افتادهاند
-
غزل ۲۸۴
سنگ طعنه به سبویم زدهاند
-
غزل ۲۸۵
بلبلان در چمن ای دل به خروش آمدهاند
-
غزل ۲۸۶
هرکس حکایتی ز جمالت شنیدهاند
-
غزل ۲۸۷
بهشت را سر کوی او نشان دادند
-
غزل ۲۸۸
دوش مستان بگذشتند و صلائی کردند
-
غزل ۲۸۹
در آن روزی که خوبان آفریدند
-
غزل ۲۹۰
غزل خوانان دف اندر چنگ دارند
-
غزل ۲۹۱
دَردکشان بلا، خون جگر میخورند
-
غزل ۲۹۲
آتشی در جان من عقل مشوش میزند
-
غزل ۲۹۳
اهل نظر که سوختگان بلا کشند
-
غزل ۲۹۴
دلم از جام غمت نیش بلا نوش کند
-
غزل ۲۹۵
چشم تو از تیر مژه، هر سو شکاری افکند
-
غزل ۲۹۶
چه شد که یار به بالین ما گذر نکند
-
غزل ۲۹۷
گلها شکفت و جلوه به صد رنگ و بو کند
-
غزل ۲۹۸
چون سر زلف سیه پوشت سراندازی کند
-
غزل ۲۹۹
سبزه از خط غبارت خاک بر سر میکند
-
غزل ۳۰۰
ابر میگرید به زاری، گل تبسم میکند