گر تو نکرده‌ای جدا، دل ز تعلقات تن
بر سر کوی او مبر، زحمت جان خویشتن
باد صبا به بوستان، بین به چه لطف می‌وزد
تا ز غبار نشکند، خاطر نازک سمن
وحشت خارها اگر، چنگ زند به دامنش
گل ز چه غرق خون شده، چاک ز دست پیرهن
از من و ما نرسته‌ای، صحبت عاشقان مجو
همره کم بضاعتان، چون بشوی بر آ ز من
جان نماند در دلم، یک سر مو از آن سبب
یار به نازکی کند، در دل و جان ما وطن
گر غم یار می‌خوری، زهر بنوش و غم مخور
ور دم عشق می‌زنی جور ببین و دم مزن
ناصر اگر به جان و دل، محرم دوست گشته‌ای
در حرم فنا نشین، مردة زنده در کفن

دیدگاهتان را بنویسید