گر بیابد جان شیرین فرصتی
با دهانت تنگ دارد صحبتی
بی لب لعلت که کام جان در اوست
عمر شیرین را نباشد لذتی
هرکه در راه تو شد خاک خوار
یافت در چشم عزیزان عزتی
همچو گندم سینه را بشکافتم
در دلت یک جو نیامد رحمتی
برتکاور بستهام زینِ سفر
زین نکوتر نیست او را زینتی
کردهام عزم غریبی، خیر باد
میروم یاران، خدا را همتی
جان ناصر بر لب آمد در طلب
تا مگر بر کام یابد فرصتی