بامدادان که زمین و آسمان
خرمند و شادمان و دلستان
یابه وقت چاشتگاهان بهار
کز حرارت هرکسی گیرد کنار
نغمهٔ خود را کند گنجشک ترک
خواب و آسایش گزیند زیر برگ
یا به هنگامی که نجم آتشین
از افق غمزه کند پیش زمین
یا دمی کز برد و سرمای شدید
بارد از ابر سیه برف سفید
یا دمی دیگر که باران بر زمین
بارد و باشد پر از عنبر زمین
با خصوص آن وقت، کز لطف بهار
پیر فانی جهان گردد نگار
رنگ و بوی و نغمه و زیب است دهر
خوب و خندان است‌و روشندل سپهر
زندگان را جان و دل پر آرزوست
هرچه‌ دارد این زمین درگفت وگوست
فام ناب آسمان فرخ فزاست
چهرۀ دلجوی دنیا دلگشاست
هوش بی‌آرام من درجُستجوست
در نبرد و پرسش و در گفت وگوست
چه، کجا،کی که، زچه وچون وچند
لیک از هر سو ببیند ریش‌خند
این طبیعت را کند زیر و زبر
تا بیابد یک تشان و یک اثر
این همه اجسام و اين احکام چیست؟
کائنات بی سر و انجام چیست؟
می‌کند تفتیش حال این صحوف
راز حکمت آزمای این حروف
اين همه اجرام و اين انوار چیست؟
این همه ادوار و اين اسرار چیست؟
هرچه می‌تانیم دانستن نمی‌ست
وین طبیعت بی‌کنار و بن یمی‌است
مرغ هوش من بدین بحر عظیم
اوفتد در ورطه پر باک و بیم
می‌شود سست و بماند بی‌پناه
در میان عجز و ریب و اشتباه
می رود با وجد و عشق و سوز فر
لیک می آید فرو بی پال و پر
ای طبیعت! کُنهِ تو مردم نیافت
گر چه بسیار اندرین وادی شتافت

Notes

دیدگاهتان را بنویسید