چون چنگم از غم سرنگون، کان دلستانم میرود
نالند رگها در تنم، کز سینه جانم میرود
صد چاک کردم جامه را، چون گُل فتادم غرق خون
کان شاخ گلبرگ تری از بوستانم میرود
چون سبره در پایش فتم، بر سر کنم خاک رهش
گیرم سر راهی که آن سرو روانم میرود
چون یاد لعلش میکنم، در جانم آتش میفتد
چون از خطش یاد آورم، دود از دهانم میرود
میرفت و من در پی روان، میگفت با همراه خود
کش این سگ دیوانه را، کز پی دوانم میرود
تن را به مسجد میبرم، تا رو به تسبیح آورم
چون سبحه گردان میکنم، او بر زبانم میرود
ناصر دل مجروح را، کز تو بُتان دزدیدهاند
خونیست تازه بر لبش، آنجا گمانم میرود
استقبال از سعدی
ای ساربان آهسته را …