چو گل به وقت سحر گنج زر به باد دهد
خبر ز ملک سلیمان و کیقباد دهد
مرا که ظلم فراوان کشیدهام ز خمار
به غیر بادهٔ نوشینروان که داد دهد
مراد ما همه عشق است و مستی و زاری
مرید پیر مغانیم تا مراد دهد
ز کعبتین مراد اینقدر نیاید نقش
که بند بستهٔ امید را گشاد دهد
مشو چو سوسن آزاده ده زبان ناصر
زبان سرخ سر سبز را به باد دهد