ای باد بر سلام ز ما آن درخت را
برگی بیار بلبل شوریده بخت را
عاشق کسی بود که چو محمود پاکباز
خاک ره ایاز کند تاج و تخت را
روزی ز گریه‌ام دل تو نرمتر شود
قطرات آب رخنه کند سنگ سخت را
قد تو دید دیده و بر خاک رخ نهاد
هندو شنیده‌ای که پرستد درخت را
شمع تو رخت ناصر بیدل، دل است و جان
باز آی تا ز عشق بسوزیم رخت را

دیدگاهتان را بنویسید